۱۳۹۱ اسفند ۲۲, سه‌شنبه

این بغض لعنتی
این بغض لعنتی
این بغض لعنتی
این همه پیچ و واپیچ را گذراندم.... تا برسم به بن بست .
امان بده... یک لحظه... این بغض...

۱۳۹۱ آذر ۲۵, شنبه

همه چیز همان روال خودش را دارد . بدون توجه به چیزهایی که می خواستی. و کو نیرویی که بخواهد دست و پا بزند برای تغییر. بر مسیر سیلاب آرمیده ام....
فراموش  شده ترین وبلاگ دنیا
روزی چقدر محبوب بودی
ای اینروزها از یاد رفته
کاش ماه هم از آسمان می افتاد
تا کلکسیون سقوطها
 کامل باشد . 

۱۳۹۱ مرداد ۲, دوشنبه

فردا اولین نسخه کتاب "پرسه" در میاد. هر چند فکر می کنم نیازمند اصلاحاتی است . بیصبرانه منتظرم

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۷, چهارشنبه

خدایا از تلنگرهای گاه بگاهت سپاسگذارم .
لا ییئس من روح الله الا القوم الکافرون .
هیچگاه از درگاه محبت و رحمتت ناامید نمی شوم .
بسم الله الرحمن الرحیم

۱۳۹۰ اسفند ۲۸, یکشنبه

عیدانه

گاهی سالها می گذرند بی آنکه حتی نشانی از خودشان بجا بگذارند .
حالا یکسال بیشتر از پست قبلی گذشته . اینجا فیلتر شده است و کار و کاسبی وبلاگها از رونق افتاده . چارتایی هم که می نویسند از قید بلاگر و بلاگ اسکای رهیده اند و دامنه مستقل دارند . هر چه هست این روزها زمان فیسبوک است و وبلاگها بیشتر خاک می خورند .
من که کنه نوشتن بودم حالا مدتها است دفتر دستنویسم هم دستخطی ندیده است .
چه سالهایی که می گذرد و چه روانهایی که دگرگون می شوند بی آنکه کسی حس کند . فقط گاهی باید غریبانه نگاه کرد به آینه و فکر کرد این تصویر کجای روزگار شکل گرفت.
سال 1390 گذشت . مثل همه بادهای تندی که می گذرند . مثل همه بادهایی که ازشان نفرت دارم . سال 1390 هم گذشت . مثل همه سالهای قبلش . اما سالی نبود که باید باشد . یا شاید من فکر می کردم باید سالی باشد که شکل دیگری باشد . اما نبود .
دلم برای این وبلاگ تنگ شده بود . زمانی چقدر می نشستم به بالا و پایینش می رسیدم . قالبش چطور باشد . رنگش . فونتش. حالا یکسال می گذرد و دستم نمی رود که بیایم دو خط بنویسم . شعرهایم را زیر لب زمزمه می کنم و بعد فراموش می کنم . نه حوصله نوشتن دارم و نه کسی را که بخواندشان . اصلا چه لزومی دارد . این همه شعر که از صبح تا شب می نویسند . زمانی فکر می کردم خیلی چیزهایم را کسی بخواند . اما نخواند .
بیست و هفتم اسفند سال 1390 است . تمام شد. مگر فرقی هم می کند ؟ عید هم یک روز مثل همه روزهای دیگر .
فقط بعضی روزها احساس می کنم که قرار نیست هیچ چیز خوبی اتفاق بیافتد .

۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

بوئینگ 727

هر کار کردم نشد جلوی تاسف و تنفرم را بگیرم.
امشب هواپیمای بوئینگ 727 ایران ایر نزدیک اروميه سقوط کرد.
خلبان کشته شد. و 72 مسافر دیگر.
خانواده هایشان چه می کشند؟
می توانم صورت تک تک آن مسافرین - کادر پرواز و خدمه را تصور کنم . وقتی هنگام سوار شدن به هم لبخند می زدند و خوش آمد می گفتند.
" با نام خدا و درود به روح بنیان گذار جمهوری اسلامی ورود شما را به پرواز 277 ایران ایر خوش آمد می گویم . مدت این پرواز 45 دقیقه و مقصد ما اروميه است . اگر در وضع هوای داخل کابین تغییری بوجود آمد یک ماسک اکسیژن بطور اتوماتیک از بالای سر شما به پایین پرتاب می شود . در این حالت ماسک را روی صورت خود گذاشته و به آرامی تنفس کنید. راه های خروجی این هواپیما دو در در جلو دو در در وسط و دو در در قسمت عقب می باشند.... "
چه جملات زجر آوری . چه لحظات زجر آوری و چه روزهای زجر اوری در انتظار خانواده ها است. حتی دلم نمی آید بگویم خدا رحمتشان کند . کسی که امروز عصر با کیف و ساکش وارد ترمینال 2 مهرآباد شده ، کارت پرواز گرفته و ساعتی را منتظر مانده . از آن راهروهای شیشه ای بعد از گیت عبور کرده و سوار اتوبوسهای پهن فرودگاه شده و رفته تا پای هواپیما . کسی که قرار بوده امشب کنار خانواده اش نشسته باشد... نه . دلم نمی آید . اما خیلی دوست دارم لعنت کنم. نفرین کنم . فریاد بکشم . یک سال و اندی و 4 حادثه هوایی . و وزیری که هنوز می خندد و راه آهن شیراز اصفهان افتتاح می کند ....

۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه

تقاطع

دوست دارم الان بگویم
هرچند دیر
چون حالا نه کسی مجبورم می کند
و نه نگاهی مانعم می شود
می خواهم الان بگویم
که چشمهایت را کم می آورم
و بغض میکنم
مهم نیست
کجای دنیا باشی
وقتی پی چیزی می گردی
همه جای زمین
شکل دالانهای تو در تو است
حیف
یا تو دیر رسیدی
یا من زود گذشتم
حالا
شبها
کنار برگ و زمستان
قصه های چوب نیم سوخته را گوش می کنم
چه سود
شوق رهایی تو
اسیرم کرد.
سالها است در بندم
هر شب
خواب دستهایت را می بینم
که با جوهر استامپ
رنگ ابی گرفته اند
دریغ که رد انگشتان من
سیاه بود
.....
دستهای من
بوی کاغذ و قیچی گرفته اند
دستهای تو
هنوز
بوی یاس می دهد ؟

۱۳۸۹ آذر ۲۱, یکشنبه

منجی

من با تمام قرون در جنگم
من از همه اعصار عقده ای دارم
و منتظرم
تا کسی ز بلندای کوه
یا از دریچه خورشید
به سوی من آید
و داد من از دورانها
بستاند
من
قرنها است دستهایم را خاک کرده ام
و منتظرم

۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

تیری که زدی
نشست وسط چشمهایم
دردم نیامد
اما
تو را هم دیگر ندیدم

"تو کمان کشیده و در کمین
که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین
که خدا نکرده خطا کنی"

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

پاییز

سرت را آرام روی زمین بگذار
آرام
آرام
آرام
مثل یک برگ
از فراز درخت
بر فرود زمین


برای من که پاییزیم رسیدن پاییز شادمانی بسیار دارد . انگار کن که جهان با تو یکرنگ می شود. با تو همسان می شود. به شادمانه پاییز...

۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

مرثیه

این لحظات سخت است ، سخت ترش نکن
خودش داغ است ، داغ ترش نکن
این گلو بغض دارد ، بهترش نکن
که هوای باران خیلی وقت است به گونه هایم نزده
فقط دستم را بگیر و بگذار ترانه تا عمق چشمهایت را ...
بغض امان نمی دهد
حرفهایم را ...
هق هق نمی گذارد
بگذریم

من حرفهایم را اگر هم بگویم
تو نمی فهمی
که هیچ کس نمی فهمد
ترانه ، بازی نیست
عشق ، شادی نیست
بگذار فراموش کنم در حرمت یک بغض
سکوت دستهایت را
که دیگر با من
قصه های داغ
نمی گویند
کنار دستهای تو خوایم نمی برد
که نفسهای تو
مرا و شب را ...
به صبح گفتم فردا و دیگر برنگشت
سیبها همه سبز بودند
داغ دستهای حوا صورت سیب را سرخ کرد
وگرنه از اول هم
ذات سیب سبز بود
حالا دستهای تو داغند
و من جوانه می زنم
عیبی ندارد
بازی ، بازی است
چشمهای تو با ترانه
ترانه با من
من با دلم
که چه شبها در سرما خفته بود

های های که نرگس عاشق سیلی سرد زمستان بود
روی از خورشید برگرفت
تا زمستان
که سر برآورد
ته قلبش هنوز رنگ خورشید داشت

بگذریم از این مرثیه ها
قصه برای من است و آیینه
تو ، راهت را برو
تمام آیینه ها به چشمهای من نور می پاشند
تمام دیوارها عکس تو را

گاهی فقط ترانه
گاهی فقط باران
گاهی فقط من
دور هم
از لرزش لبهایت
زیر چکه های آب
قصه می بافیم.

۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه

عادت

شکایت از دستهای تو نبود
 گله از چشمهایت دارم
به خنجر دستهایت عادت کردم
 برق چشمهایت هنوز مرا می گیرد

۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

با 99 درصد علم رایگان دنیا چه کرده ایم؟!


یادداشتی از دکتر رضا منصوری/ برداشت از سایت پارسینه
من مي توانم به شما قسم بخورم: يك نفر
ايراني از صبح تا موقع خواب، در عالم خيال چه
خدمت هاي نمايان به وطن مي كند، چه مجاهدت ها
در دفاع نوع تصور مي كند، چه تجارت هاي
سودمند مي نمايد، چه زمين هاي باير و ويران را
آباد مي كند، چه قنات هاي جاري قشنگي داير
مي كند؛ لكن، همه خيال است، اساس نيست.

خاطرات تاج السلطنه
به كوشش مسعود عرفانيان، نشر تاريخ ايران،
تهران، چاپ چهارم، 1378



اخيراً گزاره هاي جالبي از آقاي محرابيان، وزير صنايع، نقل شده است كه خيلي ها را به فكر فرو برده است؛ هريك به فكري:

- "چاپ مقالات در مجلات بين المللي فروش رايگان علم است ... كه به صاحبان قدرت منتهي مي شود."

- "متأسفانه در جامعة علمي نگاهي ايجاد شده، كه به صورت نامحسوس و كاملاً سازماندهي شده، علم كشورها را به بهاي بسيار ارزان به فروش مي رسد."

- "... نظامات علمي در كشورهاي مختلف مثل كشور ما تابع ضوابط غلط بين المللي قرار گرفته است كه نمونة بارز آن همان چاپ اعضاي هيئت علمي در مقالات ISI است."

- "با اين كار، علم دانشمندان ايراني و دانشمندان ساير كشورها در اختيار قدرتي قرار مي گيرد كه از اين قدرت عليه همان كشور استفاده مي شود."

بنده كه در سالهاي گذشته سهمي در اعمال سياست هاي تشويق پژوهشگران به انتشار در سطح بين المللي داشته ام از اين گزاره ها بي واسطه بهت زده شدم: مگر مي شود مديران ارشد كشور ما اين چنين فكر كنند؟ اولين فكر من اين بود كه عده اي مي خواهند پيشرفت بلامنازع ايران پس از انقلاب را مخدوش كنند.

اما نه! وزير صنايع كه اين چنين فكر نمي كند! او هم مانند مديران ارشد ديگر كشور رشد و توسعة ايران و عزت ايران را مي خواهد.پس چرا اينگونه صحبت مي كند؟ كمي تأمل مرا ياد پيچيدگي دنياي مدرن، پيچيدگي مفهوم علم مدرن، و نيز پيچيدگي رابطة ميان علم، دانش فني، و رشد اقتصادي و سياسي كشورها انداخت. بسيار ممارست و زمان مي خواهد كه ما جهان سومي ها ذهن هاي پيچيده پيدا كنيم و راه حل هاي بسيط براي مسئله هاي پيچيده مطرح نكنيم. مسئلة ما ناتواني در رشد صنعتي و توليد فناوري و برقراري رابطه ميان علم و فناوري و تجارت و كسب و كار است.

اين مسئلة بسيار پيجيد ه اي است كه كمتر كشوري موفق به حل آن شده است. تمام كوشش خيرخواهان و ذهن هاي پيچيدة ايراني از ابتداي انقلاب تاكنون دستاوردهايي داشته است كه شاهد آن هستيم، اما هنوز از آن راضي نيستيم. هنوز در اين زمينه در ابتداي راه هستيم! پس اگر بعضي ها راه حل هاي ساده براي اين مسئلة پيچيده پيشنهاد مي كنند تعجب نكنيم؛ اگر عيب هاي بخش خود را به حساب پژوهشگران دانشگاهي مي گذارند ناراحت نشويم. اينها همه از روي خيرخواهي كساني است كه به پيچيدگي دنياي مدرن و مفاهيم آن عادت نكرده اند.

بگذاريد اين پيچيدگي ها را با چند سؤال و چند عدد بيان كنم: مي دانيم علم نوين چيست؟ مي دانيم دانش فني چيست؟ مي دانيم مالكيت معنوي چيست؟

 مي دانيم ايران چند مقالة بين المللي در سال منتشر مي كند؟ مي دانيم جهان، بيگانگان، و قدرت هاي بيگانه چند مقاله منتشر مي كنند و در اختيار ما قرار مي دهند؟ مي دانيم چرا ما نمي توانيم از اين علم بيگانگان به نفع خودمان و به نفع صنعت خودمان استفاده كنيم؟ مي دانيم چرا دشمنان ما علم خود را رايگان در اختيار ما قرار مي دهند؟ چرا وزات صنايع از اين همه علم رايگان روي زمين ريخته به نفع كشور استفاده نمي كند؟

توليد علم جهاني در سال 2008 حدوداً 2 ميليون مقاله بوده است. يك درصد آن مي شود حدود بيست هزار مقاله! سهم ايران در سال 1387/2008 حدود 16000 يعني كمتر از يك درصد بوده است! آمريكا به تنهايي 18 درصد علم دنيا را در آن سال توليد كرده است و همه را هم تماماً دراختيار ما می گذارد! در اختيار ما مي گذارد تا اگر توانستيم به فناوري تبديل كنيم و به دنيا بفروشيم! چرا وزارت صنايع از اين 99 درصد علم دنيا براي توليد فناوري استفاده نمي كند؟ چرا ما در استفاده از اين علم رايگان بر زمين ريخته ناتوانيم؟

وزارت صنايع براي استفاده از اين ثروت انبوه چه تمهيدي انديشيده است؟....سيليس را تني 100 دلار بفروشيم و شيشة اپتيك را بسيار گران تر كيلوئي 1000 دلار بخريم؟ مگر نه اينكه دو دانه شيشة عينك چند گرمي را به قيمت 100 دلار مي خريم! وزارت صنايع توضيح دهد چه كرده است! مگر همين دانشگاهيان نبودند كه بيست سال پيش دانش فني توليد شيشة اپتيك را در ايران به دست آوردند اما وزارت صنايع نه تنها كمكي به توليد اين شيشه نكرد كه مانع هم شد؛ هنوز هم راه باز است: اين گوي و اين ميدان! خاك ايران را به توبره نكشيم؛ كارشناسان وزارت صنايع مثال هاي فراوان ديگري از اين به توبره كشيدن خاك ايران دارند! انتشار مقاله هاي ISI را تقبيح نكنيم كه اين ره به جايي نخواهد برد! نه از 99 درصد علم دنيا مي توانيم استفاده كنيم و نه حتي از دانش فني توليدشده در ايران كه به صورت مقالة ISI درنمي آيد و دانشگاهيان با آن ارتقاء دانشگاهي هم نگرفته اند!

واقعيت اين است كه ما نه علم را مي شناسيم، نه مفهوم دانش فني را درست درك كرده ايم. آنچه كشورها و بنگاه هاي اقتصادي رايگان به كسي نمي دهند دانش فني است نه علم! بنابر تعريف جديد، علم هنگامي علم است كه در چارچوب "گفتمان علمي" به صورت ارائة مقاله در همايش هاي ملي و بين المللي و يا انتشار در مجلات در "اجتماع علمي" مطرح و به بحث گذاشته شود، وگرنه هنوز علم نيست و توليد علمي تلقي نمي شود.

همكاران پژوهشي سخت كوش نگران نباشند. بي دغدغه به كار خودشان ادامه دهند و راه انتشار يافته هايشان را در اجتماع علمي ملي و بين المللي به هرصورت ممكن بجويند! ما بايد اين مرحلة "مشق علم" را همراه با افزايش توليد مقالات ادامه دهيم، تا پس از گذر از اين "دورة مشق" به مرحلة توليد علم وارد شويم و با حضور بين المللي نقش خودمان را در جهان و وظيفة خودمان را نسبت به مردم كشورمان ادا كنيم. آينده ارزش اين زحمات را درك خواهد كرد. و البته اميدوار باشيم نسل بعدي مديران كشور ما هم به نقش خود بهتر واقف شوند و راه توليد دانش فني و تجاري سازي اين دانش را هموار سازند...
والذين جاهدافينا لنهديهم سبلنا.

رضا منصوري
تيرماه 1389

***
رضا منصوری، فیزیک‌دان ایرانی و استاد دانشکدهٔ فیزیک دانشگاه صنعتی شریف است. زمینهٔ پژوهشی او نسبیت و کیهان‌شناسی است

۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

راز

نیستی
عکسای سوزونده تو قابن
ماهیای قصه رو آبن
لحظه ها افتاده از تابن
ساعت های کوکی مون خوابن
با من انگار قرص شب خوردن
انگاری  بدجور کم آوردن
انگاری صدساله که مردن
انگاری از یاد منو بردن
که دیگه با ما کسی مثل قدیم نیس
کسی یاد توی دور از من و دل خستگیم نیست
کسی یاد تو و من که دیگه دور از همیم نیست
خواب من پر پروانه بی پر
گوش شب کر سرگیجه از سر
نبض رویام بعد تو رفت
خواب تو پر گلخونه پر پر
چشم ما تر هر لحظه بدتر
راز خندم با گریه لو رفت
****
فایل صوتیش رو هم می تونید از اینجا بگیرید . زیباست. نه شاعرش معلومه و نه خواننده اش.

۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

در انتظار رود

و من در انتظار رود
چقدر به آب رفته بنگرم
چقدر بر کنار سنگ
بایستم
و چشم برکنم به آب
که می رود
پس کجا است رود؟
چرا نمی رسد؟
تمام آبها زپشت هم
گذر کنند
تمام روز را
در انتظار رود
سپر کنم

۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

عاقبت

در سرانجام

کسی فریاد می خواند

و آواز

در سکوت

طعم شیرین شکستن دارد

۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

ساراماگو

ژوزه ساراماگو روز جمعه 28 خرداد مرد.
خیلی حیفم آمد . هنوز نشئگی کتاب کوری از سرم بیرون نرفته . و همان کتاب زمینه ساز شد تا بقیه کارها را هم بخرم و البته که هنوز نخوانده ام  . اما همان کافی بود تا احترام زیادی برای ساراماگو قائل باشم .
متن مصاحبه رادیو فردا با عباس معروفی را در زیر می آورم چون دسترسی به سایت رادیو فردا برای خیلی ها ممکن نیست .
*****
ژوزه ساراماگو، روزنامه‌نگار، رمان‌نویس و داستان‌نویس پرتغالی‌تبار، برنده جایزه نوبل ادبیات سال ۱۹۹۸ روز جمعه ۲۸ خردادماه، در ۸۷ سالگی درگذشت. از ساراماگو، چندین رمان و به‌ویژه «کوری» با بیش از ۱۵ چاپ به فارسی منتشر شده است.

عباس معروفی، نویسنده، در مورد ساراماگو می گوید: ساراماگو به عنوان یک نویسنده که حالتی عرفانی در کارهایش و حالت های عمیق انسانی در نگاهش هست کمی با نویسندگان دیگر متفاوت است. نه اینکه دیگران این را ندارند ولی (در کارهای او) این (موضوع) عمیقا از عرفان پرتقال، اسپانیا و آن زمینه هایی که در مکزیک وجود دارد، سیراب شده است. یک چیزی شبیه بورخس، او چنین نویسنده ای است.

ژوزه ساراماگو را به عنوان یک نویسنده بدبین می شناسند. بسیاری از منتقدان او را چنین توصیف می کنند. چیزی که خودش در پاسخ می گوید: من بدبین نیستم فقط خوشبینی هستم که به جهان خودم آگاهم. یا می گوید: کسی می تواند خوشبین باشد که احمق باشد یا میلیونر یا بی احساس.

البته بدبین...؟! نمی توانم اینطور تصور کنم. من فکر می کنم آنطورکه خودش می گوید؛ من آدمی هستم بسیار شکاک و آدمی که زود جوش نمی خورم. برای همین این گارد بسته در رفتارش پیشداوری هایی ایجاد می کند.

به هرحال نگاه انتقادی بسیار شدیدی نسبت به جهان داشت. آیا این برگرفته از آن نگاه سیاسی اش یعنی گرایش های مارکسیستی که داشت یا در حزب...

به هرحال عضو حزب کمونیست است. تا آخرین لحظه هم عضو حزب کمونیست بود. مسئله اینست که به این آدم نمی شود گفت بدبین. برای اینکه جهان ما جهان خشنی شده است.

یعنی واقع بین است و می بیند که انسان ها با دست خودشان چگونه گورهای جمعی ایجاد می کنند و چگونه فضای امنیتی پلیسی ایجاد می کنند، رمانهایش بازتابنده همین فضا است. رمان هایی که علیه اطاعت های کورکورانه و سرکوب های وحشیانه در جوامع بشری است. می بینیم که رمان برجسته اش «کوری» یک رمان بی نام، بی هویت، ناکجاآباد است. که هرجای دنیا می تواند باشد.  اگر نویسنده ای بیاید این فضاهای امنیتی نظامی را تصویر کند، بدبین است؟

ساراماگو آثار خیلی زیادی نوشته اما رمان کوری است که در واقع او را در تمام جهان به عنوان نویسنده این رمان می شناسند. ویژگی این رمان چیست؟ رمانی که جهانی بی نام را معرفی می کند که همه آدم ها یکباره در آن به صورت مسری نابینا می شوند؟ آیا این یک متافور و تعریف دیگری هست از جهان پیرامون ما یا اینکه اثری انتزاعی است؟

دقیقاً همینطور است. یعنی دقیقاً یک رمان تمثیلی است و نگاهی است به جهان پیرامون خودمان. کوری در واقع کوری ظاهر و در باطن بینا بودن است. به این می پردازد.

می خواهید بگویید که ساراماگو در رمان خودش معتقد است برای اینکه بتوانیم به یک اخلاق فراتر دست پیدا کنیم، بهتر است که از سطح بگذریم و از آنچه که رابطه ما با عمق را می پوشاند، یعنی همان سطوح اشیاء و جهان عبور کنیم؟

یک سطح است در جهان امروز، سطحی که همه اش موج سواری و سیاست است. سیاست یعنی موج سواری و فرهنگ و غنای ادبی همان غواصی است. کوری یکی از شاهکارهای قرن بیستم است و نمی شود راجع به آن در چهار کلمه تعریف داد. من معتقدم مثل حافظ هر کس هر چیزی که برداشت می کند درست است. عوامل زیادی این رمان را شاخص می کند.

فکر می کنید با فقدان ساراماگو جهان چگونه نویسنده و انسانی را از دست داد؟

به نظر من واقعاً یکی از  چهره های درخشان ادبیات جهان خاموش شد و آن جمله ای که آکادمی نوبل درباره اش می گوید، خیلی قشنگ است. می گوید: آثار ساراماگو با تمثیل های الهام گرفته از تخیل و شفقت و طعنه ما را بی وقفه وادار به ادراک یک واقعیت فرّار و مبهم می کند.

۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

یادواره

در شب عزلت من

ماه

کورسوی خفیفی دارد

و باد

تا صبح

بیداری

غصه های من

قطره قطره

روی عکس تو

قسه می نویسند